از اینجا به بعد سفرت تنهایی
بند نافی که تو را به کره ی آبی بسته بود،
اینک بریده است.
تو در سکونی بی پایان
پیش به سوی مغاکی می روی.
از این جا به بعد سفرت تکرار یک ثانیه است_
بی هیچ امیدی به آبادی،
بی هیچ امیدی به صدایی که بشنوی،
بی هیچ فراز و نشیبی.
تو تنهایی؛
تنهاترین و فراموش شده ترین.
غلت می زنی،
غلت می زنی،
و در تاریکی غرق می شوی،
پیش به سوی «غبار ستارگان» می روی
آن طور که زن کولی می گفت؛ یادت هست؟
ما عاشق ترین بودیم_
عشق معنای اسممان بود؛
عاشق تر از دو چشم از حدقه درآمده.
ما ازلی و ابدی بودیم_
ازلی و ابدی مثل توده ی معلق غبار سحابی ها.
اکنون غباری هستی
غباری از میلیون ها اتم_
ذره یی هستی از میلیارد ها
میلیارد ها
ذره ی کهکشان.
نه فریاد نکش؛
اینجا فریادت حتا یک وجب آن طرف تر هم نمی رود.
تو محکوم شده یی،
از همان لحظه که یک اسپرم لعنتی
از بیضه ی پدرت خارج شد.
آن اسپرم لعنتی
که اکنون
دست زیر چانه زده
و غرق کابوس های فلسفس اش است.
چشم هایت را نبند
که دور شدن کره ی آبی رنگ
آخرین چیزی ست
که تا ابد
خواهی دید.
و بعد از آن...
تاریکی
تاریکی
تاریکی
تنهایی
تنهایی
تنهایی
سرما
سرما
سرما
سکون
سکون
سکون
و مرگ لطفی ست در حق تو
نه یک مجازات!
Photo by Klaus Kampert
دکلمه ی شعر از اینجا به بعد سفرت تنهایی
http://www.sinarium.com/wp-content/uploads/2018/04/Az-Inja-Be-Bade-Safarat-Tanhayi-Sina-Ghasemi.mp3
Featured Image by Klaus Kampert
Read the full article